روشا و دکتر بی رحم
درود بر دوستان
امروز شاهزاده خانوم رو بردیم دکتر، از آنجایی که احساس کردیم با داروهای دکتر اصلیش هنوز به طور کامل خوب نشده(البته شاید کمی عجله کردیم)، به پیشنهاد یکی از دوستان روشا رو پیش دکتر دختر ایشون بردیم، خوب اولش دیدیم این دکتر شرایط بسیار خوبی داره از جمله اینکه جمعه ها هم ویزیت میکنه نسبتا به ما نزدیکه و در هر زمان از شبانه روز به موبایل برای رفع مشکل شما پاسخ میده. جمعه ی گذشته زنگ زدیم بریم مطب، منشی گفت چون وقتی نیست و هر که بیاد به نوبت میفرسته داخل و اون روز خیلی شلوغ بود بهش گفتیم پس ما شنبه میایم ایشون هم گفت اول وقت بیاید که زود بفرستمتون داخل، ما شنبه آژانس گرفتیم و رفتیم دیدیم مطب تعطیله!!، زنگ زدیم موبایل دکتر گفت من دو روز شهرستانم مگه منشی به شما نگفته. این که گذشت، امروز رفتیم تو مطب دو بار سلام کردم منشی اصلن جواب ما رو هم نداد بعد از چند لحظه گفت جا هست بفرمایید بشینید. از اینجا حسمون نسبت به این مطب بد شد. مطب بسیار سرد و بی نظم. درب اتاق ویزیت کلن باز بود. هر نوزادی رو که رو تخت معاینه میدیدیم صدای گریه و زایش به هوا بود گفتیم شاید دارن واکسن میزنن، بعد از مدتی دیدیم خانوم و آقایی که داخل هستند کمی با دکتر سر بد معاینه کردن کودکشون دچار مشکل شدن، تا جایی که دعوا شد از مطب اومدن بیرون ویزیت رو پس گرفتن و رفتن دکتر هم پروندشون رو پاره کرد و انداخت دور ما دیدیم پیشونی کودکشون بد جوری خراشیده شده بود ظاهرن موقع معاینه این مورد پیش اومده بود در مقابل اعتراض مادر دکتر میگفت چیزی نیست. خلاصه چشمتون روز بد نبینه، نوبت ما شد رفتیم داخل نشستیم دکتر گفت لختش کنید من گذاشتمش رو تخت و دکمه های لباس سروهمیش رو باز کردم برای معاینه اما دیدم دکتر لباسش رو کامل در آورد تو اون سرمای مطب کمی جا خوردیم همونجوری لخت(با زیرپوش) روشا رو گذاشت رو ترازو از اونجا گریه ی روشا شروع شد بسیار هم وزن کردنش رو طول داد. بعد رو تخت گذاشت برای سایر معاینه ها از اونجایی که روشا تکون میخورد با فشار تموم دست روشا رو گرفته بود و به تخت چسبونده و به ما میگفت زانوهاشو محکم فشار بدید به تخت انگار مامور بازجویی بود تو این هنگام هر لحظه گریه روشا بیشتر میشد دیگه طاقت نداشتیم روشا رو از رو تخت برداشتم و با عصبانیت گفتم لطفن معاینه ی گوشش رو تو بغل خودم انجام بدین که برگشت گفت ممکن نیست وقتی پرسیدم برای چی گفت من کارم رو بهتر میدونم همون لحظه مبخواستم ول کنم بیام بیرون که گفتم شاید همسرم ناراحت بشه. به زور روشا رو روی تخت گذاشتم گوشش هم معاینه کرد و من هم روشا برداشتم اومدم بیرون تا همسرم به بقیه کارها برسه و من هم با تلاش بی وقفه مشغول آرام کردن روشا بودم. روز بدی بود با این دکتر بی رحم. شاهزاده خانوم اینقدر گریه کرده بود که نا نداشت و از مطب اومدیم بیرون خوابش برد و همونجوری تا خونه و تو تخت خوابش برای یه ساعتی خوابید.
شاد باشید - بابا و مامان نی نی